در اردوگاه موصل پیرمرد بزرگوارى بود که بعد از نماز صبح مى نشست و دعا مى خواند، بعثى هاى پلید هم اگر کسى بعد از نماز صبح بیدار مى ماند و تعقیبات مى خواند، خیلى متعرضش مى شدند. به هر حال، آمدند و متعرض حاج حنیفه شدند. به او گفتند: پیرمرد! این چیه که تو بعد از نماز صبح مى نشینى و وراجى مى کنى؟ (با لحن نابخردانه خودشان). حاج حنیفه، این پیرمرد بزرگوار، دید این هاخیلى پایشان را از گلیمشان درازتر کرده اند. گفت: مى دانید بعد از نماز صبح من چه کسى را دعا مى کنم؟ گفتند: چه کسى را دعا مى کنى؟ گفت: به کورى چشم شما، بعد از نماز صبح مى نشینم و رهبر کبیر انقلاب امام خمینى را دعا مى کنم. نگهبان بعثى این حرف را شنید و رفت. موقع آمار، در که باز شد حاج حنیفه را بردند و حسابى کتک زدند و او را انداختند داخل زندان. دو نفر دیگر هم در زندان بودند. یکى از آن ها «علیرضا على دوست» بود که اهل مشهد است. ایشان مى گفت: ظهر که زندانبان غذا آورد، ما دیدیم غذا براى دو نفر است، با دو تا لیوان چاى. گفتیم: ما سه نفریم. گفت: این پیرمرد ممنوع از آب و غذاست. چهار روز به این پیرمرد یک لقمه غذا و یک قطره آب ندادند. هرچه ما اصرار کردیم امکان نداشت. زندانبان مى ایستاد تا ما این لیوان چاى را بخوریم و بعد که خاطرجمع مى شد، مى رفت. روز چهارم دیدم که حاج حنیفه دیگر توانایى این که نمازش را روى پا بخواند ندارد. او نشسته نمازش را خواند و به جاى این که بعد از نماز، تعقیبات بخواند، دراز کشید و همین جور شروع کرد با فاطمه زهرا(س) از تشنگى خودش صحبت کردن. عرض مى کرد: فاطمه جان! از تشنگى مردم، به فریادم برس! ما به بعثیان پلید التماس مى کردیم، ولى حاج حنیفه گرسنه و تشنه، چشمش را به روى عراقى ها بلند نمى کرد، تا چه برسد به این که زبانش را باز کند. عزتش را این طور حفظ مى کند، ولى از آن طرف، تشنگى خودش را با فاطمه زهرا(س) در میان مى گذارد. على دوست مى گفت: روز چهارم آن قدر از تشنگى نالید تا این که چشم هایش بسته شد و به خواب عمیقى فرو رفت. ما دو نفر، متوسل به فاطمه زهرا(س) شدیم و عرض کردیم: به هر حال، آن روز توانستیم یک لیوان چاى را نگه داریم. زندانبان رفت و ما منتظر بیدار شدن حاج حنیفه بودیم تا لیوان چاى را به او بدهیم، بعد از لحظاتى، دیدیم بیدار شد، اما با چهره اى برافروخته و شاداب. شروع کرد به خندیدن و صحبت کردن. دیدم این، آن حاج حنیفه نیست که با ضعف و ناتوانى نمازش را نشسته خواند و دراز کشید و به همان حالت، با فاطمه (س) عرض حاجت مى کرد و از تشنگى مى نالید. آرام آرام سر صحبت را باز کردیم و گفتیم: امروز به برکت توسل شما، ما توانستیم یک لیوان چایمان را نگه داریم. او خندید و گفت: ممنون! خودتان بخورید، نوش جانتان! الان در عالم خواب، فاطمه زهرا(س) هم از شربت سیرابم کردند و هم از غذا سیرم نمودند و آن طعم شیرین شربتى که از دست مبارک حضرت زهرا(س) خوردم، هنوز کام مرا شیرین نگه داشته، من این چاى تلخ شما را نخواهم خورد. اگر مى خواهیم عرض حاجت بکنیم، در درگاه پروردگار عالم و پیشگاه ائمه معصومین علیهم السلام باشد. چشم امیدمان به خدا و ائمه معصومین باشد و در مقابل انسان ها عزت خودمان را حفظ بکنیم و یقین بدانیم وعده خدا حق است. «و من یتوکل على الله فهو حسبه» |